آخرین اشعار

بیا برگردیم

دو سه گامی به سحر مانده، بیا برگردیم
مادرم چشم به در مانده، بیا برگردیم

خواهرم گریه کنان گفت: برادر! رفتی؟
غم به دل، خون به جگر مانده، بیا برگردیم

و برادر که کنار سرک آورد مرا
بی خبر پیش پدر مانده، بیا برگردیم

کبک زخمی شده ­ی بلخ، مزار گل سرخ
تیر صیاد به پر مانده، بیا برگردیم

سوره ی غزنه و غور از غم بی­استادی
آه، بی ­زیر و زبر مانده، بیا برگردیم

گونه ­های سرک شهر پر از گرد و غبار
و دلش غرق شرر مانده، بیا برگردیم

و چناری که نشاندی، ز ستمکاریی دهر
به تنش جای تبر مانده، بیا برگردیم

زآ نکه با وعده ی «خیر» آمده بود، اما، نه
مشتی ویرانی و «شر» مانده، بیا برگردیم

سر آبادی ما در وسط معرکه­ ها
بی­ کلاخود و سپر مانده، بیا برگردیم

هدف مکتب و دانشکده و دانشگاه
زیر سرمای خطر مانده، بیا برگردیم

منتظر دست «قضا»ی در و دیوار دیار
بهر تغییر «قدر» مانده، بیا برگردیم

لب کلکین تواخانه یکی گلدانی
به امید لب تر مانده بیا برگردیم

شب هجران وطن سر به سر زانوها
دیده در راه سحر مانده بیا برگردیم

شناسنامه