بیا بنشان به لبهایم نگین یک تبسم را
سکوت تلخ را بشکن بیا سر ده ترنم را
بیا با بوسه های مهر مستم کن در آغوشت
به روح دردمندم خوان غزلهای تفاهم را
میان شعله های دوزخ هجر تو می سوزم
بهشت وصل می خواهم بکن خط خط جهنم را
زلیخای خیالم، میدرد پیراهن تقوا
ندارد دختر رسوا دگر پروای مردم را
پی قتلم کمر بستند این دزدان دریایی
نمی دانند چشمان تو معنای ترحم را