بَرّه‌بان

سبدِ توت به سر، قَوده‌‌ی[۱]گندم به بغل
شعر حافظ به لب و کوزه پر از شیر و عسل

یخنِ خامک[۲]و ابریشمِ شاهانه و لطف
غیر تمثال خودش جوره ندارد به محل

گاه شاعر صفت و گاه مُنجّم؛ گاهی
بَرّه‌بانی‌ست برای دلِ خود، در جنگل

برّه‌هایی که به یک‌ جُرعه‌ غزل، رام شوند
برّه‌هایی که ننالند مگر قند و غزل

برّه‌هایی که به جز نور و نوازش نخورند
و ننوشند جز از ناخن خورشید و زُحل

عاشقُم؛ منتظرُم؛ تا که بگویُم که تو را
گُل نگاریده خدا، ساحره از روز ازل

چشم در راهم و ناگاه که از سبزه‌ی دور
می‌رسد با رَجَزِ مِهر به لب، شوخ و دغل:

گَله‌بانُم گله را، گُل می‌چرانُم گَله را[۳]
میهمانُم قُله را نزد شما حد اقل…

گریه دارم که بمان! نوکرِ تان هم به بهشت
ناجوان باشد اگر موی تو را کرد بدل

لحظه‌ای از سرِ ما سایه‌ی تان کم نشود
سنگ بر قسمت دوری، خاک بر چشم اجل

 

۱. دسته‌ای از گندم که در بغل بگنجد.

۲. نوعی دست‌دوزی که به خامک‌دوزی مشهور است.

۳. بازی‌ای‌ست کودکانه و بومی، بدین‌گونه که شش ـ هفت کودک، دست به دست هم حلقه می‌زنند و یکی در بیرون حلقه به عنوان گلّه‌بان دورادور گلّه می‌چرخد و این سرود را می‌خواند: گلّه‌چرانُم گلّه را/ من می‌چرانُم گلّه را/ گلّه از باغ آمد/ چریده و چاق آمد… و همین‌گونه بازی ادامه دارد.

شناسنامه