آخرین اشعار

بود نبود

تو خود تمامِ منی و من ـ آن وجود ندارد ـ
جهان تویی و بدونت جهان وجود ندارد

فریب محض؛ که هفت ٱسمان ستاره و ماه‌ است
به‌غیر چشم تو هیچ ٱسمان وجود ندارد

تو محو در تن عشقی، تو هم وجود نداری
نه، عشق محو تو است و گمان وجود ندارد

به چشم‌های خراسان ببین حکومت خود را
که گفته است که مژگان در ٱن وجود ندارد؟

چه خلط گشته حساب از سرِ نبودن و بودن
که مانده‌ایم کدام و چه‌سان وجود ندارد!!

چگونه است که من حرف می‌زنم همه، وقتی
زبان به کام تو است و دهان وجود ندارد

وجود؛ نایِ نَی است و عدم؛ دمیدنِ چوپان
صدای زمزمه هست و شبان وجود ندارد

مرا خلاص کن از دست واژگان سِجیمت۱
که بیش ازین به وجودم توان وجود ندارد

 

۱. سِجیم؛ چَسپُک، شَلَّه. در بلخ و بامیان، به چیز چسپنده‌ای که به آسانی از جان آدم جدا نشود، می‌گویند «سِجیمک شده‌ است».
این واژه در تربت و نیشابور به‌گونه‌ی «سِن‌جیم» به کار می‌رود.

شناسنامه