بهشت

تا یک پیاله نوش کنیم از بهشت من
بگذار تا که دم بکشد سرنوشت من

می بارد از هوا و زمین میوه های تلخ
قانون جاذبه است درون سرشت من

هر روز خشت می پزم و سنگ میخورم
افسانه ها نوشته شد از خوب و زشت من

یک دشت سرد و خالی و بی برکتم ببین
حالا رسیده اند ملخ‌ها به کشت من

در ابتداي جاده به پايان رسيده ام
داغِ غم است حک شده بر خشت خشت من

شناسنامه