تا یک پیاله نوش کنیم از بهشت من
بگذار تا که دم بکشد سرنوشت من
می بارد از هوا و زمین میوه های تلخ
قانون جاذبه است درون سرشت من
هر روز خشت می پزم و سنگ میخورم
افسانه ها نوشته شد از خوب و زشت من
یک دشت سرد و خالی و بی برکتم ببین
حالا رسیده اند ملخها به کشت من
در ابتداي جاده به پايان رسيده ام
داغِ غم است حک شده بر خشت خشت من