سی سال و پنج سال؛ نه نوروز، نه بهار
سی سال و پنج سال؛ نه ریشه، نه برگ و بار
سی سال و پنج سال که بیگانه با طلوع
نی ماه، نی ستاره، شبِ تارِ تارِ تار
خورشید؛ این الههٔ زیبای مهر نیز
بر آسمان ما چو رسد؛ کج کند مدار
سی سال و پنج سال؛ افق مثل مادری
بر نعش پارهپارهٔ فرزند؛ سوگوار
سی سال و پنج سال؛ کفن، خاک، ناله، اشک
فریاد، صیحه، ضجه، سیهپوش، داغدار
سی سال و پنج سال؛ شکوفه، تگرگ، برگ
آفت، جوانه، مور، ملخ، کرم، شورهزار
سی سال و پنج سال ز کندو به جای شهد
چلپاسه، سوسک، کژدم، خفاش، موش، مار
سی سال و پنج سال که سرخط هر خبر
توپ و تفنگ و بمب و کمین است و انفجار
هر شب؛ هراس و وحشت و کابوس و چیغ سرد
هر روز؛ دود و آتش و باروت و انتحار
سی سال و پنج سال که این نسل سوخته
در کورههای داغ؛ چو سیماب؛ بیقرار
سی سال و پنج سال که عنوان شعر ماست
گرگ سیاه و اهرمن و غول شاخدار
سی سال و پنج سال نه دست نوازشی
بر روی خیس کودک زرد و ضعیف و زار
سی سال و پنج سال تنیدن ز خون دل
چون کرم کور پیله در اطراف خود حصار
چسپیدهاند چون کنه بر شاخ و برگ ما
بیریشگان دلقکی از نسل کوکنار
وا حسرتا! سری که سزاوار دشنه است
با تاج فَرَّهی شده امروز؛ شهریار
قلبم ز درد؛ عین انار دریدهای است
در زیر آفتاب عرق سوز قندهار
گاهی به نوشداروی سهراب؛ بعد مرگ
گریم چو ابر زخمی نوروز؛ زار زار
گهگاه نیز چرت زنم با خودم که نی!
خودکرده را خطاست شکایت ز روزگار
غیر از دو دسته مشت به سرکوفتن مباد
مزد کسی که تخم فشاند به شورهزار
پیچک به جای تاک هر آن کس به باغ کشت
سهمش گهِ درو؛ علف هرزه است و خار
با این خیال خام خود ای خوشخیالکان!
تا چند خفتهاید که بر میدهد چنار؟
ای پابرهنه رو به نمکسار! این نه آب
موج توهمی است، سرابی است آشکار
ای خود لجام؛ بر دهن خویشتن زده!
جفتک چه ادعاست ز یابوی زیر بار؟
آن را که بهر کسب شرف نیست پشتکار
باشد سزای خندهٔ مزدور و پیشکار
دندان سستِ عقلِ کسی را که کندهاند
همپای جنت است بر او دشت خار زار
خمیازهای رسید و ز انگشت ما زدند
اهریمنان؛ نگین بزرگی و افتخار
برخیز و زین به رخش نه و پای در رکاب
تا چند سر به زانو؟ تا کی به انتظار؟
برخیز! ورنه حاصل ما نیست بیش از این
جز زنگ و موریانه ز شمشیرِ یادگار
گر افتخار میطلبی؛ حالیت کنم
یا اوج اقتدار و یا حلقههای دار
یا ارزن و خروسی و تخمی و کُتکُتی
یا چون عقاب؛ سینهٔ گرمی و کوهسار
آزادگی که مست غرور است و سربلند
نوشیده انگبین ز لب تیغ آبدار
برخیز! پیش از آن که جگر گوشههای ما
بر سنگ گور ما بنویسند: “بیبخار”