آخرین اشعار

بلند

چنانکه می‌شود از دشت‌ها سراب بلند
شده‌ست آه ازین سینه‌ی کباب بلند

همیشه در شُرُف مردنم به پیش لبت
همیشه می‌رود از بینی‌ِ من آب بلند

مزاحم دگرانم شدم رفیق از بس
تو را صدا زده‌ام در میان خواب؛ بلند

عجیب نیست اگر شعرهای من بشوند
به احترام نگاه تو از کتاب؛ بلند

چگونه در نگرفتی رفیق کوه!؟ بگو
چگونه می‌شود از دوش‌ات آفتاب بلند؟

به موی بافته‌ات فکر کرده؛ می‌افتم
به یاد ساقه‌ی یاسی که پیچ و تاب بلند…

بلند داد زدم عاشقت شدم؛ چون کوه
نترس پشت‌ِ تو هستم؛ بده جواب؛ بلند

بدون دست؛ به این فکر می‌کنم کوتاه:
چگونه دوشِ تو کرده خمی‌ شراب بلند

شناسنامه