آخرین اشعار

بلخ

ای بلخ با شکوه تو زنده‌ست زندگی
پاینده هست عشق و تپنده‌ست زندگی

تا نام توست منزلت ما مقام ما
“ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما”

پیش از تو از تعالی انسان خبر نبود
از شور، از ترانه و عرفان خبر نبود

پیش از تو دستگاه عدالت نبوده است
آیین سروری و کیاست نبوده است

پیش از تو از بشارت و ایمان گپی نبود
دانش‌سرای و مدرسه و مکتبی نبود

پیدا شدی شعور و نجابت ظهور کرد
دین اقتدار یافت، سیاست ظهور کرد

پیدا شدی طلسم سیاهی شکسته شد
دست گناه، سقف تباهی شکسته شد

پیدا شدی درفش هنر قد بلند کرد
از هر طرف نبوغ بشر قد بلند کرد

پیش از تو شعر جلوه و جادو نداشته
دشت خیال آتش و آهو نداشته

گپ‌های صوفیانه تهی بوده از صفا
شب‌های عارفانه هیاهو نداشته

گنجشک‌ها رفیق نبودند با چنار
سبزه هوای زمزمه‌ی جو نداشته

پر بوده خانقاه از آواز موعظه
رندی مجال تاب و تکاپو نداشته

پیش از تو در بلاد جهان فاضلی نبود
جایی چو تو اکابر نیکو نداشته

پیغمبران به نام تو بودند مفتخر
مانی و زردشت هزاران تن دگر

افسانه‌ها حدود تو را جار می‌زدند
خنیاگران سرود تو را جار می‌زدند

فخر کیانیان و فر و شوکت یماست
نام تو آبروی تمام کتیبه‌هاست

تو زادگاه پاک‌ترین اولیاستی
شهر شهید خانه شعر خداستی

فضل و خرد دو داشته جاودان توست
فرزانگی برای بشر ارمغان توست

ای بلخ ای فضیلت و فرهنگ پارسی
ای خطه‌ی بنا شده با سنگ پارسی

در تو به اوج می‌رسد و موج می‌زند
آیین پارسایی و آهنگ پارسی

دیدند راویان حقیقت به چشم سر
نام تو را به پایه و پیرنگ پارسی

سر در قلمرو تو به تعظیم خم نکرد
هر لشکری که بود پی جنگ پارسی

از دوش تو بلند سرِ سبز معرفت
با نام تو عجین شده اورنگ پارسی

هستی از ابتدای زمین تا به انتها
تا آدمی نباشد دلتنگ پارسی

برپاشده‌ست محشر رقص فرشته‌ها
تا در ازل نواخته‌ای چنگ پارسی

ای بهترین زمین جهان خاک عارفان
ای زادگاه مهر، ای ارژنگ پارسی

با اهل تو درفش سخن شد در اهتزاز
با دست تو نواخته شد زنگ پارسی

یکباره شد صدای دل مولوی بلند
آوای وجد و زمزمه مثنوی بلند

یک سو زبان ناصر خسرو زبانه زد
با خشم بر وجود زمان تازیانه زد

یک سو نوشت رابعه با خون سرود عشق
تا بعد از او دوام کند هست و بود عشق

یک گوشه بازگشت دبستان مولوی
راز شفا به دست درخشان بوعلی

آواز علم و فلسفه و دانش و نوید
از پشت بام‌های تو تا آسمان رسید

یک روزگار طعمه چنگیزیان شدی
اندوه کهکشان و غم آسمان شدی

برکند تیغ سرخ شقاوت زبان تو
کله منار ساخته شد از سران تو

یک روز نیز نیزه قس خورد بر سرت
تاریک شد زمین و زمان در برابرت

کردی سر از میانه بیدادها بلند
شد از گلوی سبز تو فریادها بلند

بعد از هزار سال شکوه تو بازگشت
آزادگی به کوچه و کوه تو بازگشت

تاریخ سرخ رو شده است از بنای تو
از خشت‌های خسته ویرانه‌های تو

مثل بهشت نقش و نگار تو دل‌کش است
نوروز و نوبهار و مزار تو دل‌کش است

نوروز افتخار تو را اوج می‌دهد
هر سال اقتدار تو را اوج می‌دهد

سر می‌زند دوباره شرار شقایقت
پر می‌شود سکوت زمان از حقایقت

باغت پر از قناری دلتنگ می‌شود
دشتت سپیده‌زار و شفق رنگ می شود

البرز مست می‌شود از شادمانی‌ات
آمو خروش می‌کند از گل‌فشانی‌ات

حالا دوباره تازه شده بوستان بلخ
خورشید عشق می‌دمد از آسمان بلخ

امروز پاسداری این تکه‌ی بهشت
افتاده روی شانه‌ی ما وارثان بلخ

در دست ما فتاده کنون این همه شکوه
یا رب مباد تار شود آسمان بلخ!

شناسنامه