آخرین اشعار

بشنو تو برتری

یادم هنوز است

آن شب که فطرتم

دست اش کشیده بود

از دامن امید

یادم هنوز است

آن شب که شوخ کودک اندیشه ام دگر

چیزی بنام معرفت و آدم و خرد

بر خاطرش نداشت

یادم هنوز است

آن شام پر سکوت

کز روزنه ی کوچک دیوار خانه مان

یک جسم یک دسته

یک هاله ی ز نور

آمد کنار من

در بر گرفت فطرت بس بی قرار من

یادم هنوز است

شب بود و گاه خواب

آن هاله ی ز نور

بنشست و قفل از در افسانه باز کرد

راز و نیاز کرد

گفتا به فطرتم

بشنو که من سخن ز نیستان دور دست

آورده ام

از آنکه ترا آفرید و هست

بشنو

حقیقت است

کز هرچه در زمین

کز هرچه در سما

جز از خودش

از من و هرچیز برتری

بشنو تو برتری

بشنو تو برتری

***

امشب که باز کودک اندیشه ام ز نو

بر تن نموده جامه فرسوده ی سکوت

در دشت های سرکش پندار و فطرتم

لشکر کشیده است

پرسش ز هر طرف

این بار گوش را، دامن گرفته اند

آنی که بشنوید

آنی که بر در همه گان برد این نوید

انسان هنوز است

انسان هنوز است

بشنو که بر ترید

با سرسپاه لشکر پرسش به نزد گوش

این بار چشم نیز

دست سخن گرفته و از آیه های درد

از روزگار آدم و از قتل دادران

تا ظلم ما به آنچه که نماند زنده جان

تصویر می کند

باور نمی کند!

هر آنچه دیده است

از” آن” که برتر است

این بار فوج لشکر پرسش ز هر طرف

فریاد می زنند

گوش بود یا فرشته ی از نور پاک او؟

خود بود یا که تو؟

آنکه دروغ گفت؟

آری

این بار فوج لشکر پرسش زهر طرف

فریاد می زنند

دیوار های سرکش اندیشه ی مرا

از بیخ می کنند

تا آن که پاسخی

ریزم به کامشان

شناسنامه