آخرین اشعار

برگشت

دل من، چند متری، پیش‌تر از ابتدا برگشت
در آن‌سوها رها ماند و رها گشت و رها برگشت

چرا کبریت‌های مشت من، خاکستری گشتند؟
چرا از آن میان، ققنوس سمت کبریا برگشت؟

دو دستم را به جای نردبان، قلّاب می‌سازم
خدا شاید از آن بالا، به سوی بنده‌ها برگشت

رفیق فیلسوفم از کمد، چون گوسفند پیر
سحرگاهی به سوی جلگه، در فکر چرا برگشت

شبی با کارگرهای غبار آلوده، سمت کوه
چه معدن‌ها که از پازیب غمگین طلا برگشت

تو را خواندم، زن زیبای کوهستانی تنها
صدا از کوه و نامت مثل گنجشک از صدا برگشت

تو شاید بازگردی، با بخار چای از چشمه
به هنگامی که باران جانب باد صبا برگشت

به دنبال تو رفتم با صدای خسته از رفتن
به دنبال صدایم هر یکی کفشت، جدا برگشت

ولی تو فرض کن دریا، که عیناََ کشتی نوح‌اند
نجاتم می‌دهد آن‌کفش‌ها وقتی که با برگشت…

برای دیدنت پرواز دادم هر دو چشمم را
که می‌مُردند از دیرآمدن‌های تو تا برگشت…

سرم را پرت کردم با فلاخن سمت آینده
به سویت مثل توپ خورده بر دیوارها برگشت

زن آنات غمگین، زندگی بخش نشاط آور
برایت می‌شود از مرگ یا از هرکجا… برگشت

شناسنامه