لحظه های نبودنت
ابرهای تاریكیست
كه مرا را در آغوش گرفته
مثل معتادی كه درد رهایش نمیكند
یا یك سیگار
كه مرد پشت میز
ته مانده اش را دود میكند
دود میشوم
و خاكسترم را باد می برد
لحظه های نبودنت
ابرهای تاریكیست
كه مرا را در آغوش گرفته
مثل معتادی كه درد رهایش نمیكند
یا یك سیگار
كه مرد پشت میز
ته مانده اش را دود میكند
دود میشوم
و خاكسترم را باد می برد