سکوت از تو صدا میشود بلند بخند
به لحظه لحظهی این روزگار گند، بخند
ازین جماعت سنگی نترس، آینه جان!
خلاف آنکه بگوید دگر نخند، بخند
سحر به پنجرهها نور میدهد، برخیز!
بپیچ رنج خودت را به بوغبند، بخند
تو آفتابی و دنیا در اختیار تو است
به مرگ آنکه به پای تو چاه کند بخند
بهدست باد بده موج گیسوانت را
و دل به هیچکسی جر خودت نبند، بخند
برقص و چرخ بزن، مست و بیملاحظه باش
به ریش هرچه قوانین ناپسند بخند
به تیر خندهی تو پُشت مرگ میشکند
به دشمنی که ترا میزند گزند، بخند
بخند و باز بخند و بخند و باز بخند
هزار بار بخند و هزار و چند… بخند
که تا سکوت عظیم خدا بههم بخورد
به قدر پهنهی هستی شکوهمند بخند