آخرین اشعار

بخت یار من

دلتنگی های تو همین جا کنار من
هی ناله می کند چرا روزگار من

تیره سیاه و خسته و شوم و کدر شده
در برهه ای که دفن نمود انتظار من

آی بی قرار درهم و برهم با مشتی غم
در یک فضای باز قفس شد حصار من

تو بند میزنی تن تردید عشق را
با آن یقین کهنه بی اعتبار من

من مشت می زنم به همه میله های یأس
که بسته اند تو را به غم بی شمار من

تو گریه میکنی که چرا روزگار من
دل گریه می کند که چرا بخت یار من

شناسنامه