سرم گیج بود از جنون، ایستادی
دقیقا کنار ستون ایستادی
سوالات منطق، مرا کشت وقتی
تو در سالن آزمون ایستادی
سخن گفتم آرام، انگشت ماندی
به لبهای یاقوتگون ایستادی
نسیمی به هم ریخت آن زلفها را
بتام با تمام قشون ایستادی
قلم روی کاغذ دل انداخت آخر
کشیدی به خاکم به خون، ایستادی
علامت زدی برگه دختری را
به گریه دویدم برون، ایستادی
جوانی من بود در قاب تابوب
برای چه در سووشون ایستادی؟!
صدا آب شد ریخت بر ارغوانم
شب هفت با ارغنون ایستادی