آخرین اشعار

با شما

سر گرم سر کشیدن لبخند با شما
آنگونه مهربان که خداوند با شما

هر روز روی صندلی قبل از آفتاب
زل می زند به کوه دماوند با شما

پیغمبری که از سر شب گریه کرده است
در چشم رودخانه ی هلمند با شما

نازک دلی که با هیجان راه رفته است
در کوچه های سرد سمرقند با شما

چشمش شروع شعر سپیدی که سالها
خون خورده است در دل هر بند با شما

ای روز های بعد چرا عاشقش شدید؟
از روز های رفته چه گفتند با شما؟

اینقدر ساده قلب کسی عاشقش نشد
یک عمر بی ملاحظه جان کند با شما

شناسنامه