با تخت و تاج یک سره زرین چه کرده است
بر روی زلفکان تو طاقین چه کرده است
یک باره بارهگی بلند و بزرگ من
بر قامت تو قبضه و قمچین چه کرده است
جز این که زین به پشت فتادهست، دشمنت
جز گریه در نبرد نخستین چه کرده است
با جانت ای عزیزتر از دوستان من
یک جوره زخم خفته به بالین چه کرده است
در خانه چرخ میزنی و چرخ، پای تو
غیر از شمردن گل قالین چه کرده است
من را بلا نمیزندم، من سلامتم
این قدرها اشاره نکن این چه کرده است
رنجت به دوشم، آن همه زیبایی تو را
این کهنه شهرِ بسته به آذین چه کرده است
در سن بیست سالهگی هشتاد سالهام
یک چشم گریه با من غمگین چه کرده است