آخرین اشعار

بانوی شهر بلخ

پایان گرفت آن‌همه اندوه با جدل
حالا که نقطه نقطه شد آغاز، این غزل

جنگل تمام شب به هوا خیره می شود
باران که نیست؛ – آدم برفی که لااقل

پیراهن سفید به تن کرده قله‌ها
مهتاب گشته در دل غمگین برکه حل

اندام ماه در شب تاریک دیدنی‌است
وقتی سکوت کرد همه مردم محل

بانوی قصه های اساطیر شهر بلخ
تاج شکوفه بر سر و خورشید در بغل

آهوست یک دقیقه و یک لحظه مثل زن
یک لحظه هم به شاپرکی می شود بدل