بازکن پنجره را تا که معطر گردی
می زند سمت تو باران که از آن تَر گردی
آب در دست، پس شیشه، زند با انگشت
تا بگیری و بنوشی و خنک تر گردی
شده گاهی ز لبِ بام صدایی شنوی؟
ناخودآگاه در آن لحظه به آن برگردی
وَ ببینی که کسی است تو را می خواند
در میان غزلش قند مکرَر گردی
نشود ذهن تو در وَهم بماند آنقدر
تا در امواج خیالات شناور گردی
رو به رویِ خود و در زاویه ای بنشینی
بین دو آینه تا چند برابر گردی
بگذریم از همه برگَرد به اصل مطلب
باز کن پنجره را تا که معطر گردی