آخرین اشعار

بازوی خونی

حق می دهم تو خسته ای از رنج و درد سر
تعارف نکن کبوتر من میپری بپر!

من از شجاعتت عرق شرم میشوم
کمتر بیا میان هیاهوی دور و بر

تازیانه هم انگار خونی است
هم قد لخته های غروری که روی در…

راحت برو دوباره زمین درک میکند
آیینه ی نگاه مرا حول یک خبر

اصلا به فکر غربت امروز من نباش
فردا بلوغ غیرت دنیاست همسفر

بانو به انتقام خودت فکر کرده ای
اصلا به این که غیرت تب دار یک نفر

از مشرق نگاه پر از کوچه ی شما
تصویر سرخ حادثه را میدهد خبر

شناسنامه