هر چند کوه کوه غرور است شاعرت
دور از تو مثل آدمِ کور است شاعرت
شادی و عیش، خواب و خیالاتِ رنگ رنگ
درد و دریغ، از همه دور است شاعرت
تلخ است مثل بادهی دیرینه طالعش
چون اشک بی ملاحظه، شور است شاعرت
تو عابری و بر سر من راه میروی
مکثی نکن که راه عبور است شاعرت
جای من است قلب خودت را نگاهدار
زیرا که صادقانه غیور است شاعرت
کم طاقت است، منتظر اما هنوز هم
آرام و سر به زیر و صبور است شاعرت
روشنتر از تلألوی خورشید، تا ابد
جاریست از قبیلهی نور است شاعرت
گفتند با بهارِ جوان میرسی بخیر
از این نوید، غرقِ سرور است شاعرت
مست است از هوای دلانگیز پیکرت
خالی از ازدحام شعور است شاعرت