تو را چگونه بگیرم؛ بهانه بودی کاش
تو را چگونه بخوانم؛ ترانه بودی کاش
دلم گرفته میان قفس؛ مرا دریاب!
فغان من فقط از آب و دانه بودی کاش
تو هم شبیه نفسهای من گلم! از من
به قدر ثانیهای هم جدا نبودی کاش
تو را نظاره کنم از دلم چرا بیرون!؟
به جز میان دلم؛ هیچ جا نبودی کاش
میان قلب بقیه چه میکنی ای دوست!
به جز برای دل من روا نبودی کاش
کجا سری بگذارم؛ به جز به بالش شعر
برای این سر بیشانه؛ شانه بودی کاش
نگاه میکنم و تیر میکشد قلبم
که نیستی؛ میگیرد… نشانه بودی کاش
من آمدم به در خانهی تو؛ میشنوی!؟
خدای من! به کجایی!؟ به خانه بودی کاش…
هر آنکه دیده مرا بیاشاره فهمیده
غم نبودن او! برملا نبودی کاش
دل هر آنکه بخواند تو را نمیخواهم
بگیرد آه؛ غزل! عاشقانه بودی کاش