آخرین اشعار

ای سرو خوش‌تراش

می‌خواستم غزل بسرایم؛ نمی‌شود
وز کنج اعتکاف برآیم؛ نمی‌شود

می‌خواستم مرور کنم در تصورم
آن لحظه را که از تو جدایم؛ نمی‌شود

نام کسی دگر به زبانم نمی‌رود
پیچیده در نی تو صدایم؛ نمی‌شود

جُستم کَنِشت و کعبه، دَرَمسال و دَیر را
غیر از تو هیچ بنده؛ خدایم نمی‌شود

گفتی برو! چگونه؟ که وابسته بر لبت
بی قید و بند و چون و چرایم؛ نمی‌شود

آهوی چشم‌های پلنگ‌افکن تو سخت
زولانه بسته‌اند به پایم؛ نمی‌شود

گفتی برو! سرم به فدایت! نمی‌شود!
یک بار هم بگو: به فدایم؛ نمی‌شود؟

با آنکه سعی کردم؛ تا با هزار رنگ
یک بوسه از لبت بربایم؛ نمی‌شود

باشی اگر به پیری و از پافتادگی
ای سرو خوش‌تراش! عصایم؛ نمی‌شود؟

شناسنامه