آخرین اشعار

این پیشه خفته در سنگ …

آنجا تن غرق خونت اگر سر ندارد
اینجا منم آن شهیدی که پیکر ندارد

تا چند مانند فانوس تنها بسوزیم
انگار این شام پیچیده آخر ندارد

ما جلوۀ یک غروب غربیم، افسوس
این بیشۀ خفته در سنگ ابوذر ندارد

من با فراز و فرود تو مانند رودم
رودی که جز انتشاری مکرر ندارد

با ما اگر جان بگیرند یاران همدل
دوزخ از این آتشی شعله ورتر ندارد

امروز اگر پر کند دست بی خنجرم را
تیغی که خود را در آیینه باور ندارد

فردا شکوفا شود مثل پژواک در کوه
گلدسته هایی که الله اکبر ندارد

شناسنامه