انكارت می كنم اما تو هستی
مثل نفسهایی كه در سینه میاید و میرود
و آنكه در آیینه هر صبح به من سلام می كند
مثل لیلا برای پدرش
همان لیلا كه موهای بلندش را یك روز می بافید
و حسن عاشقش شد
و حالا لیلا در انتظار حسن
موهای قیچی قیچی شده اش را جمع میكند
توهستی
همه جایی
مثل هوایی كه مرا در بر گرفته است
و مرا می بوسی
بی آنكه ببینمت
از خودم دورت می كنم
تا باد پچ پچ های عاشقانه ات را در گوشهایم نگوید
و موهایم را پریشان نكند
تا مثل لیلا
موهایم ریز ریز ریز به روی حویلی نریزند
تا فردا
روزنامه ها
از خودسوزی یك دختر دیگر ننویسند
حالا كجایی
فكر می كنم
فرهاد شدی
و كوههای بابا تو را در آغوش گرفته اند
و چشمانت به سمت كلكین خانه مانده است
همان جایی كه حسن، لیلا را دید