آخرین اشعار

انجیرهای ناشکفته‌

سترونِ شب را
در گوش شاهپرک آواز می‌خوانم
انجیرهای ناشکفته‌ی دهکده‌مان
یک به‌یک روشنایی‌خورشید را زمزمه می‌کنند
و این‌جا هنوز
“مار از پونه بدش می‌آید”
پرندینه‌گی برگ توت؛
استحاله‌ی هزار فرزند قسم خورده‌ی ابریشم را
در بامداد تنهایی
و شام شلوغ آذان می‌دهد
تا کاروان شب به‌دوشان ره به‌ خانه‌ی خورشید نبرند
من این‌جا هنوز
سترونِ شب را آواز می‌خوانم.

شناسنامه