آخرین اشعار

انتهای غم‌انگیز

میانِ عاطفه انداختم هوایم را
که عشق آمد و خندید گریه‌هایم را

دوباره شب شد و ترس آمد و مجابم کرد
سکوت کُشت جگرگوشه‌ام صدایم را

چگونه داغ کنم بی تنور نانم را
چگونه سرد کنم بی شمال چایم را

تو نیستی و به پیری رسیده رویایم
خزان گرفته در آغوش خود فضایم را

چه فرق می‌کند ای‌دل زیاد گریه نکن
که بعد مرگ بگیرد غبار جایم را

قرار گمشده‌ام را دگر نخواهم یافت
که بند کرده ببین درد اشتهایم را

از انتهای غم‌انگیز خود خبر دارم
فرا گرفته غم افسوس ابتدایم را…

شناسنامه