آخرین اشعار

امید

تو جاری می شوی در پرده های سبز خواب من
به مرهم می رسد زخم سپید اضطراب من

چنان در ذهن من پیچیده ای، حل می شوی هر دم
میان استکان قهوه و لیوان آب من

تو اما در حصار تلخ آن زندان که می چرخی
کبوتر می تپد در شعله های التهاب من

میان جنگل تنهایی ات گل می کنم، اما
تو جاری می شوی در تار خونین رباب من

ترا تا قله های روشن مهتاب خواهد برد
ارادتمند تو، دیوانه ات، یعنی: جناب من

شناسنامه