اقيانوسى در سرم چرخ مى خورد
چرخ مى خورد
سرم چرخ مى خورد
شورش موج ها
ذهنم را به هم ريخته
در شقيقه ام نهنگى پهلو گرفته
مرغ هاى دريايى
لابه لاى پلك هايم
لانه كرده اند
حافظه ام پُر است
از بطرى هاى در بسته اى
كه از اعماق به كناره آمده اند
حالا كه به ديدنم آمده اى
مى توانى در كرانه هاى روحم قدم بزنى
آواز بخوانى
مى توانى
ميان صدف ها و خزه ها
بطرى ها را پيدا كنى
نقشه هاى گنج
نامه هاى عاشقانه
نشانى گمشدگانى
كه دزدان دريايى
در جزيره هاى ناشناخته رهاشان كرده اند
مى توانى
اسرار عميق اين دريا را تماشا كنى