دلم می خواهد این شب ها پریشان خودم باشم
کمی در خلوت آغوش دستان خودم باشم
همیشه انزوا بد نیست وقتی می توانم من
که حتی سال های سال مهمان خودم باشم
سرم را زیر برفی که نمی بینید خواهم برد
که کبکی خسته در سوز زمستان خودم باشم
شبی باید میان ابرها پیدا کنم خود را
و گم در حلقه های دود قلیان خودم باشم
شبیه دختری تاجیک بین دشت ها باید
خودم با نای حزن انگیز چوپان خودم باشم…