آخرین اشعار

از بیشه

آسمان پیچیده در خود برد ناگهان، آرام از بیشه
روح گل پرورد باران را تا قیامت وام از بیشه

چند باری دست خالی رفت از محاق خاکدان اما
دست پر برگشته است این بار مرگ بی هنگام از بیشه

لرزشی در بیرق سرخ سوکمند ایل من پیداست
یک کبوتر یا پلنگ آیا رفته است از بام از بیشه

آتش از هرم دلم برخاست، شعله ور شد، سوخت جانم را
در زمستانی که رفت آن مرد، عاشق و گمنام از بیشه

شادیانه عرشیان گفتند : حجله آرایی کنید ای قوم!
یک شهید تازه می‌آید «با دلی آرام» از بیشه

شناسنامه