ادامه‌ی یک آغاز

شعر اگر بخت بلند منزله‌ست
پایه‌ای از معرفتِ حنظله‌ست

دُرِ سخن را که فراهشته‌ایم
شهره‌ی آفاق و زمان گشته‌ایم

این‌که زمین گرد و هوا آبی است
مبحثی از حکمت فارابی است

یاد غیاثی که نداریده‌ایم
پاس و سپاسی که نکاریده‌ایم

عشق و مناجات، گرفتاری است
عاقبتش خواجه‌ی انصاری است

در دل ویرانه اگر گنجی هست
مطلب آن طاهر فوشنجی هست

شعر اگر فصل گل‌افشانی بود
جلوه‌ی از مصرع کاشانی بود

شمه‌ی در حرف و سخن رونقی‌ست
روح پر از طنطنه‌ی بیهقی‌ست

تا که بدان تمّت و کاملی است
جذبه‌ی از طالب آملی است

چشم تماشا که نمایان شده
اَبِ ادب طاهر عریان شده

تا که هلالی به سخن لب گشود
تیره‌گی و نکبت دل‌ها زدود

هرچه علم‌دار و موافقی است
مکتبی از پیرو بافقی است

گنجه که لطف سخن انگیخته
عشقِ مهَستی به دل آویخته

شاه جهان بسته به گیسوی اوست
مخفی که هر تار سخن موی اوست

اختر چرخ ادب آذین شده
رونق این قافله پروین شده

شعر اگر پرچم اعجوبه است
سرزده از خامه‌ی محجوبه است

هرچه بگوییم سخن باقی است
تا غزل و مکتب و عراقی است

شناسنامه