۱
تنهایم؛
چون گرگ سپید
در زمستان باغچار،
رد خونم
مگر بر آشوبد
مشام تفنگچی لجوجی را
۲
آرامم؛
به اندازهای که این موج سرکش
برود و باز پس آید
در این فاصله
قلعهای ساختهام
از شنهای خیال
و امپراطوری کوچکم را
از نو بنا نهادهام
۳
غمگینم؛
خوشیهایم را دود کرده،
به پنج قاره جهان فرستادهام
در کوزهای دربسته
به هفت دریای سیاه
انداختهام