آی دیدار صبح ناپیدا
چشم بر راهان واههی شکوفایی تو
هزاران چشمه بر خورشید نگاشتهاند
با الفبای که روشنا را بال میدهد
آی فلق،
بیدار کن در سنگ بیداری را
بیتابی را
صبوری پیراهن مناسبی نیست
تن سخت آزمون دیدهی کوه را
آی پیدایی روشنایی،
نفس بکش
شب را در چشم بازِ ستارهها
بر گیسوی نازکاندامترین دختر دهکده
تاجی از ستاره بدوز
آی فلق
آی ربالفلق
بگذار بیداری را عبور کنم
شنا کنم در حوض نور
با کف پایم
تمام گرمای آسفالت را
با کف پایم ببلعم
تمامت هرم خاکی کوچهها را
پای برهنه بدوم
آی دیدار صبح نا پیدا
به نام عشق به سرود آ
که چکمه پوشان خشونت
در جادههای ابریشمین موی دختران
اینک
در تردد اند
برآ ای صبح پیدایی
آی ای فلق
باز شو و بیباک فرود آ.