آخرین اشعار

آينۀ مبهم

یک روی سکه نقشِ مرا باژگون زدند
روی دگر شکوه من از حد برون زدند

گاهی به نیک نامی ام اسطوره ساختند
گاهی ز حرف زشت برایم فزون زدند

برجی از افتخار من افراشتند و لیک
آنجا درفش بخت مرا سرنگون زدند

اهل خیال و خلوت و شوریده حالی ام
ناحق گپ از فضیلتِ من با جنون زدند

شأنِ نزولِ آینه درد مبهم است
از بس که راویان سخنِ گونه گون زدند

شناسنامه