آخرین اشعار

آواره‌ی در خویش

آیینه‌ی‌ لب‌ریز دروغم، چه بپوشم
می‌خندم و دارم به گلو غم چه بپوشم

«در بی وطنی نیستم از چلچله‌ها کم»
آواره‌ی در خویش شلوغم چه بپوشم!

می‌سوزم و پرواز به خاطر بِسپارم!
من روح غزل‌های فروغم، چه بپوشم

از هُرمِ عطش‌ناکی و تلخای حرارت
شن‌زار پریشانی و قوغم، چه بپوشم

چون پیله که در ساحت خود تار تنیدم
پروانه‌ی در خطّ بلوغم، چه بپوشم

با آن همه شیرینی و سرریز ملاحت
آیینه‌ی لب‌ریز دروغم، چه بپوشم

شناسنامه