آن چشمها که چشمۀ شورآب دیده اند
این چشمهای چرتِ چه ها که ندیده اند
این روزها که غرق در اندوه مردماند
این شام ها که وقف، به نام سپیده اند
این دست ها مشابه دو دوست اند که
سطحی و ساده از همه ـ از هم ـ رمیده اند
این رنگ ها که از رخ اطرافیان من
مثل کبوتران مکرر، پریده اند
این پشتِ پرده ها که دو سایه برای هم
چوکی و چای و عشق به ترتیب چیده اند
این واژه ها که سقط شدند از زبان من
نی در غم غزل نه به قصد قصیده اند
این واژه ها تبلور تنهایی من اند
یا چند تکه روح به آتش کشیده اند
بیهوده در هوا که دهن وا نمی کنند
این زخم های مست تنم را چریده اند
این کوچه شاهد است که این خانه قبر کیست
هاهای گریه های مرا شب شنیده اند…
امشب بیا و یک هوسانه درست کن!
رگ های من خمیر بریده بریده اند