انگار در آغوشِ شب یک گله قو بردی
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
قرآن که می خواندی لبِ اُرسی، جزاک الله
ما را به جمع «الذینَ آمنو» بردی
وقتی زدی دنبالهاش را، شد کمانت تیغ
گفتم که پشت چشم تان ابرو… فرو بردی
جانهای بسیاری که با لب بر لب آوردی
دلهای بسیاری که با یک تار مو بردی
در کوزههاشان آب جو بردند کولیها
با کوزههای قهوهایات آبرو بردی
هرگز نشد پیشت بگویم دوستت دارم
تا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی