آشوب

بهار آورده گل، تا یار من گیسو برآشوبد
جهان را باز با یک گوشه ابرو برآشوبد

نگاهش را اگر یک لحظه بر گل ها بتاباند
افق روشن شود، دنیا ز رنگ و بو برآشوبد

زمین، مشتاق توفانِ حضورش مانده تا یارم
بیاید، در قدومش سبزه از هر سو برآشوبد

ز رخوت خسته ام، میل جنون دارم، نگاهم کن
که صحرای دلم از گردش آهو برآشوبد

به راهت رود، جاری شد ز چشمانم، قدم بگذار
که از نیزار پلکم دسته های قو برآشوبد

خرامان تر بیا امشب که در سِحرِ قدم هایت
جهان از رنگ و بوی روشن شب بو برآشوبد

شناسنامه