شاید آن روز، روز بارانی
مادرم خوابِ چشمه را میدید
ابر اردیبهشت گل میکرد
آسمان قطره- قطره میبارید
شاید آن روز، روز دریا بود
کودکی آب را صدا میکرد
مادری کوزۀ امیدش را
لب دریاچه یی رها میکرد
شاید آن روز، روز صحرا بود
پدرم عاشقانه میخندید
حیف، طوفان رسید و عصیانش
اسب خوشبختیِ مرا دزدید
دست بی مهر زندگی آن روز
دست من را گرفت و با خود برد
گرگ بدطینتِ سیاهیِ شب
بامداد آمد و سحر را خورد
بعد از آن مادرم به من فهماند
زندگی کوچ یک کبوتر نیست
زندگی وسعتِ شقایق هاست
هیچ کس با خدا برابر نیست
مادرم گفت: آسمان، دریا
این الفبای زندگانیِ ماست
آسمان، پاک- آسمان، آبی
شعر دریا غرور ماهی هاست
مادرم گفت: آسمان یعنی
عشق، آیینه، صبحدم، توحید
با طلوعِ نماز ما هر روز
مثل گل سبز میشود خورشید
مادرم گفت: آسمان یعنی
با خدا هر چه سخت آسان است
زندگی بی امید بی معناست
ناامیدی شعار شیطان است
مادرم باز گفت: فرزندم
حرف دوم غرورِ ماهی هاست
گفتم از آسمان و خوبی او
بعد ازین درس، درس ما دریاست
مادرم گفت: نام دریا را
ماهیان بزرگ می فهمند
نام دریا، همیشه شیرین است
مثل یک قند، مثل یک لبخند
مادرم گفت: یاد تو باشد
ماهمه ماهیان دریاییم
ما همه ماهیان یک وطنیم
با وطن راهيانِ فرداییم
خاک پاییزیِ دیارت را
آب ده، سبز کن، بهاری کن
مثل پامیر، مثل هندوکش
از هریرود پاسداری کن
حرف اول خدا، سپس میهن
مادرم گفت: آسمان، دریا
بعد از آن روز خوب فهمیدم
من الفبای زندگانی را…