آخرین اشعار

آستان رفت و آمد

شهد لب های تو بسیار است و بی حد می شود
سرخی اش بین دهان من زبانزد می شود

آن قدر در حوض چشمت ماه می ماند که شهر
از لج چشم مسلمان تو مرتد می شود

آسمان از گوشه ی چشم تو بالا می رود
آسمان در راه ابروی تو ممتد می شود

چند سالی هست باران هم برای پر زدن
در کنار گونه ی خیسم مردد می شود

خاطرات لحظه های سرخ روی گونه ات
مثل آهی بی تفاوت از لبم رد می شود

من میان دست هایت دفن خواهم شد و تو
آستینت آستان رفت و آمد می شود

شناسنامه