آتش زدند آنک در برگ و بار جنگل
تاراج گشت ای وای؛ امشب بهار جنگل
فوج تبر به دستان کشتار عام کردند
مردند ایستاده اهل دیار جنگل
درسوگ سرو ساران بر خاک و خون نشستند
آلاله و پرستو؛ خویش و تبار جنگل
مرغان پر شکسته؛ بر باد رفته لاله
دارند مخته خوانی دور مزار جنگل
آتش زنان ندانند آیا که باز روید
یک کهکشان جوانه از هر کنار جنگل
بهر تبر بدستان فردا نگر که رسته
انبوه چوبهی دار از هر کنار جنگل