آبینگی

آخ دستی که به موهای گروگان بند است
رگ نه ساله لطیف است و به آن، جان بند است

راه، ابری و در آن، آینگی، جرم بزرگ
شب به تشخیص دو بادام هراسان بند است

پدرت نان خود از سفره این قوم ربود
خرس نا اهل هم آخر به نمکدان بند است

با خودش می‌برد آرام تو راٰ، خانه خراب
صبر کن پشت همین پنجره باران بند است

در خیابان به تبسم بکشد عکس به عکس
انقلابی که به لبخند درختان بند است

هر طرف شمع نشانید مگر سبز شود
سرنوشتی که به این شام غریبان بند است

سررسیدی شب و روزش همه مجروح، منم
بر تنم هجدهمین ترکه آبان بند است

شناسنامه