سحری

سحری به یاد رویت هوس نماز کردم
به حضور دل تپیدم به خدا نیاز کردم

همه خانه را خیالت بگرفت و آرزویت
لب ناله بسته میشد، در گریه باز کردم

گله های شام هجران و غمینه های غربت
دوسه نکته بود از درد، منش دراز کردم

به مقام کبریایی که سخن نداشت راهی
به دعا نرفت کاری و ترانه ساز کردم

عطشم چنان ز جا برد که رفته رفته آخر
ره کربلا گرفتم سفر حجاز کردم

پروپای جلوه هایت گل سرخ بود
تب عشق دست داد و سر و پا گداز کردم

شناسنامه