ای خفته در تطور چشمت صد آسمان
با گردش نگاه تو میگردد آسمان
فیروزهی حباب نگاه تو را بس است
اینقدرها که بسته از آن، گنبد آسمان
سُکر کبود چشم تو در کار بوده است
تا انبساط یافته تا این حد آسمان
سُکری کبود در جریان است رود رود
تا نطفه از نگاه تو میبندد آسمان
آبیاست هرچه درنفس انداز دیدههاست
زیرا که رهن چشم تو میباشد آسمان
از بازتاب چشم تو یکرنگ شد جهان
تا ننگرد به دیدهی خوب و بد آسمان
حالا که از تمامی ما دیده چیدهای
گردد ادای چشم تو میباید آسمان
گردد ادای چشم تو، زیرا که بعد از این
در تنگ چشم خاک، نمیگنجد آسمان
من مطئنم اینکه پس از مرگ سال و ماه
آخر به پایبوس تو میافتد آسمان