چه تلخ! با تنِ از رنج خسته در آتش
زمین به وضع غریبی نشسته در آتش
به هر طرف بروی ساکنان نومیدش
اسیر شعله و غم، دستبسته در آتش
ستاده آدمیان غرق تا گلو در خون
فتاده جانواران دسته دسته در آتش
سیاهتر ز قفس آسمانِ دودآلود
پرندهها همگی پر شکسته در آتش
به روزِ خانهی خود آدمی چه آورده است؟
که سقف و صحنِ بنایش گسسته در آتش
نگاهها به افق… ابر نیست، باران نیست
زمین به وضع غریبی نشسته در آتش