این روزها

این روزها مدام چراغانیِ غمم
از حال من مپرس که سرریز ماتمم

در من شکسته است همه شیشه‌های شهر
زخمی که خون‌چکان به همه جای عالمم

دورم چنان ز شادی کَز یاد برده‌ام
مثل تمام اهل زمین من هم آدمم

هر روز در سرم خبر بمب می‌کفد
هی زخم تازه بر ‌سر زخم است مرهمم

من کابلم، به آتش هر روزه مبتلا
گنجشک‌ها گریخته‌اند از جهنمم

ای باد بی‌ملاحظه! آهسته‌تر بوز!
آرام‌تر! که غرقه به خون است پرچمم

شناسنامه