رهايى

از اين خانه، از اين ايوان مرا با خويش خواهد برد
صداى شرشر باران مرا با خويش خواهد برد

چنين پيچانده در عطرش، چنين مبهوت در رنگش
تجلى هاى اين گلدان مرا با خويش خواهد برد

سماعِ شاخه ها در باد، وجدِ آن سوى كلكين
چنين چرخان، چنين رقصان، مرا با خويش خواهد برد

براى لحظه اى اجلال اين زيبايىِ ناگاه
از اين تنخانه، اين زندان مرا با خويش خواهد برد

صداى شرشر باران، سكوت مطلق اشيا
به سمت جلگه هاى جان مرا با خويش خواهد برد

تمام زندگى شايد همين يك لحظه زيباست
كه اين جريان بى پايان مرا با خويش خواهد برد

تعارف هاى گرم آسمان يك صبح مى دانم
ز خاك غربت انسان مرا با خويش خواهد برد

شناسنامه