آخرین اشعار

که ندانی چه می‌کنی

دلتنگی آنقدر که ندانی چه می کنی
افتاده ای به سر که ندانی چه می کنی

یک عمر در بدر شده باشی برای هیچ
یک عمر دربدر که ندانی چه می کنی

جادوی شعر بیت به بیتت عوض کند
هر روز خون جگر که ندانی چه می کنی

در جستجوی عطر گلی مرده گم شوی
هر لحظه دورتر که ندانی چه می کنی

فرزند، زن، وظیفه، سیاست، خدا، وطن
محو آنقدر دگر که ندانی چه می کنی

یک عشق بی پدر هنر بی گدار فقر
یک فقر بی هنر که ندانی چه می کنی

دهلیز تیره ایست جهان، پر ز همهمه
تو نیمه کور و کر که ندانی چه می کنی

از حافظه به حافظه در حافظه… سفر
هستی و بی خبر که ندانی چه می کنی

از اول سفر که ندانسته ای چه شد
تا آخر سفر که ندانی چه می کنی

شناسنامه