در قید دنیای خالی دستی به دامان گریه
تو میرسی با تبسم در بین باران گریه
در یک خلاء میرسی و یک سطر جان می نویسی
عشق اساطیری ات را بر فرق ایوان گریه
درگیری نور و سایه! از آه تا نالهٔ تر
شادی سپر کرده سینه بر روی پیکان گریه
ساعت ز نیمه گذشته، تابوت لبخند و شانه
اندیشه ای میخرامد بر جان جانان گریه
مرگ قشنگی اگر بود در پیچ و تاب نفسهام
لطفأ نیازار جانی با تیر و آبان گریه