قسم به سرو زمستانى پر از اميد
كه بى بهانه تو را عشق ميتوان بخشيد
كه دستهاى تو را، يا نه، چشمهاى تو را
تمام حجم دلت را به التهاب كشيد
سپيده سر نزد و شب قرار من نرسيد
پرنده ام كه غريبانه پر كشيد و پريد
بیا که با تو بگویم سقوط یعنی چه
چگونه قصه ی تنهایی ام به درد رسيد
تويى تعامل پندارهاى عشق و يقين
و قلب من كه براى تو خالصانه تپيد
تو بوده اى كه نقاب از شعور و شعر و غزل
به واژه واژه ى اين دفتر عارفانه كشيد